همه ی زندگی من وندا عسلهمه ی زندگی من وندا عسل، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

پرنسس زیبای ماما و بابا

دیگه یاد گرفتی

جوجه ی من دیگه تا می ذارمت رو زمین فورا می غلتی ،نمی شه یه دقیقه تنهات گذاشت،امروز 23.9.1390 یه دقیقه رفتم تو آشپزخونه تا برگشتم دیدم دخمل کوچولوی زرنگم غلت زده و دستشو هم تونسته آزاد کنه و گریه هم نکردههههههههههههههه آفرین جوجه ی من اینم یه بار دیگه ست،میگم نمی شه رو زمین گذاشت شما رو اینم لثک وندا البته باید میذاشتم یخ بزنه اما ترسیدم گلو درد بگیری   ...
23 آذر 1390

بازی با مادرخانومی

شکوفه ی سیبم پنج شنبه ١٧.٩.١٣٩٠ که خونه ی مامانی اینا بودیم صورت خوشگلتو برگردونده بودی یه سمت دیگه و هر چقدر صدات میکردم و باهات صحبت میکردم نگاه نمی کردی فقط می خندیدی عاشق این بازیگوشیاتم ...
22 آذر 1390

خوابیدن وندا عسل با شعر و لالایی

فدات بشم الهی جدیدا با شعر یه روز یه آقاخرگوشه + لالایی معروفت (لالالالایی لالالالایی) میخوابی و من و بابا هم گاهی باید مدام تکرارش کنیم تا بخوابی،دیشب همینطور که داشتم واست می خوندم صدامو ضبط کردم و حالا واست همونو میذارم و دیگه فک مامان درد نمی آد ولی عسلم خیلی باهوشییییییییییییی چون تا صدای ضبط شده رو واست میذارم برمی گردی نگاش می کنی و بعد یه نگاه بمن میکنی،و وسطاش که یهو صدای خودتم میاد چشات گرد میشه و نگاش می کنی،یه بارم با صدای خودت که قبلا ضبط کرده بودم خانمی خوابت برد، بوووووووووووووووس این لالایی هم مخصوص خودته خانم خانما لالا  لالایی    لالا  لالایی وندا کوچولو    دختر منی عسل ماما...
19 آذر 1390

ماساژ وندا

دردونه ی من از همون اول که بدنیا اومدی مامان جون ماساژت میدادن و شما هم خیلی دوست داشتی و حالا که بزرگتر شدی عاشق ماساژی و در هر حالی که باشی،گریون یا خندون تا ماساژت میدم لبخند خیلی شیرینی میزنی و از ماساژ لذت می بری ...
19 آذر 1390

ملچ مولوچ می کنی؟؟؟؟؟

17.9.7390 قربون این پیرزن توچولو برم،لب پاینیتو میگیری و شروع میکنی به ملچ مولوچ کردن و زبونتو بیرون میاری و میگی: می ، نننع نون با کسره ، نه با فتحه ولی کولوچه از 11.9.1390 نمی دونم چت شده همش نق میزنی و اصلا رو زمین نمی خوابی و باید همش بغلم باشی و بچرخیم و راه بریم، نمی دونم شاید حوصله ت سر میره عسلم،از سه شنبه هم که خونه مامانی اینا بودیم تا جمعه هم باز همین طور،امروزم 19 آذر هیکلم و آوردیا حتی نذاشتی لباساتو بذارم تو لباس کثیفا چه برسه به اینکه بتونم صبحانه بخورم یا کار دیگه ای انجام بدم فقط تونستم ناهار درست کنم اونم با بدبختی ولی با همه ی اینا خیلیییییییییییییییی دوست دارررررررررررررررررررررم ...
17 آذر 1390

خودت ایستادی واسه عکس

وایسین تا مادر خانومی کفشمو پام کنه بعد آقای پدر منو بگیر نیفتما آی آی آی افتادددددددددم آهان باید خودم وایسم؟؟؟؟؟؟؟؟؟ هورااااااااااااااااا خودم تونستم آفرین دخمل عزیزم که از پس هر کاری برمی آد اینجا من و مامانی تو اتاق بودیم یهو بابا و خاله سارا پریدن تو اتاق و بابا با یه ذوق باور نکردنی دوربینو داد دست مامانی و هی میگفت خودش وایساد ببینید ...
13 آذر 1390

کارهای جدید وندای نازم

گل بهاری من دیروز 8.9.1390 گذاشته بودمت رو زمین،رفتم و برگشتم دیدم رو یه دستت برگشتی و داری بالای سرتو نگاه می کنی جدیدا دستتو خیلی می خوری دیگه لب پایینتو نمی گیری دیشب برات لالایی خوندم گریه کردی ولی با شعر یه روز یه آقا خرگوشه خوابیدی(شاید صد بار خوندمش تا جایی که وسطاش قاطی می کردم) وقتی می خوام بهت با قاشق چیزی بدم مثل قطره ی ویتامین تا میگم نام نام نام ....میخندی اگه حتی داری گریه می کنی و دهنتو باز می کنی دیگه با آویز تختت بازی می کنی و وقتی آهنگش تموم میشه و میام که واسه دخملم دوباره کوکش کنم با یه لبخند زیبا ازم تشکر می کنی و دوباره واسش دست و پاهاتو تکون میدی وووووووووو وقتی خوابت میگیره با پشت اون دست...
10 آذر 1390

هم بازی های وندا

فرشته کوچولوی من موقعی که شما تو دل مامان بودی دختر عمه فرزانه(فرحناز) هم یه نی نی تو دلش داشت بعد فهمیدیم عمه مرضیه هم یه نی نی داره، نی نی عمه فرحناز 21 آبان بدنیا اومد یعنی 3 ماه و 15 روز بعد از شما اسمشم گذاشتن مهدی اینم عکس آقا مهدی نی نی عمه مرضیه هم 5 آذر بدنیا اومد یعنی 3 ماه و 29 روز بعد از شما اسمشم گذاشتن طناز اینم عکس طناز خانم ...
7 آذر 1390